در فاصلهای نهچندان دور از شهر دومینا، شایلو زندگی میکند. پسری که مدام صدایی را در خوابهایش میشنود که به او میگوید باید ماموریتی را به انجام برساند. ولی اینکه این چه ماموریتی است که به وجود او نیاز دارد مشخص نیست. ولی هنگامی که او با دو نفر از نژاد جومی، نژادی که به خاطرات سنگهای جواهرشان درحال شکار شدن هستن و در همان حین حملهای به آنها صورت گرفته ملاقات میکند، همه چیز تغییر مییابد.
خواب و ماموریت شایلو حالا مشخص میشود، او باید به نژاد جومی و سنگهای جواهرشان کمک کند!
دیدگاه های کاربران